penktadienis, liepos 20, 2007

کودکی

روزنامه آفتاب دوشنبه 25 تیر 1386/صفحه حوادث : فرزند یک قصاب ، گلوی برادر شیرخوار خود را برید.
کودکی چهار ساله در الجزایر که پدرش قصاب است ، به تقلید از کار پدر ، گلوی برادر شیرخوار خود را با چاقوی آشپزخانه برید.خب خلاصه کنم مادرش از صدای بچه بزرگتره که از پاشیدن خون ترسیده بوده بچه شیرخواره را با پای برهنه به نزدیک ترین بیمارستان می رسونه و بچه ی شیر خواره از مرگ نجات پیدا می کنه!این آخرش را که نجات پیدا کرده را گفتم ، چون برای مامانم گفتم گفت مرد!گفتم نگم شما هم خیال می کنین مرد!اما جالب بود بعدش مادرم شروع کرد از حسادت بچه های کوچیک نسبت به هم گفتن و یه سری نمونه در فامیل را ذکر کرد!!
حالا این همه گفتم که بگم چرا مردم عادی نه همه ، فکر می کنن بچگی دوران صداقت و پاکی هست!آخه پاکی و صداقت را اصلا بچه نمی فهمه و فقط با توجه به تشویق و تنبیه خانواده و در سال های بالاتر جامعه ای که با اون برخورد داره رفتار می کنه!آدم وقتی فکر می کنه می بینه بچگی هم خبری نیست .راستی پایین یه قسمتی از یه نوشته خودم دیدم بی ربط نیست به این پست اضافه کردم!
0101
هم اتاقیم (الف) یه حرف هایی می زنه( یعنی می زد!) مثلا می گه ((دلت بری بچگیت تنگ نشده یا شب بود می گفت فکر کن امشب بمیریم، نمی ترسی!)) دنیای خودشه ولی برام این ها بی معنی است بچگی!دوران فرمانبرداری ، دورانی که اطرافت پر از قرار داده و تو چون می ترسی یا طمع می کنی چیزی گیرت بیاد سعی می کنی به قرار داد های خونه ، جامعه و... عمل کنی کجاش منحصر به فرده!با اون دید ساده و تک بعدی که خیلی دورغ ها را حقیقت می بینی و....
یا مردن ، از کجاش می ترسی اون هم مثل بچگی که یه مرحله بود و رفت یه مرحله است که می آد حالا از چی می ترسی؟؟ از گناه های خودت!!
01010
اما این هم اضافه کنم من بچه ها خیلی زیاد دوست دارم اون هم یه دلیلش اینه که خیلی تاثیر پذیرن و دنیا شون را ما داریم براشون ترسیم می کنیم
عکس این پست توی پست بعدی هست!

žymės:

ketvirtadienis, liepos 05, 2007


سلام!سلام به خودم و به شما !گفتم خودم چون حالا برام جالبه نوشته های پارسالم حتی لوگوی فعلی!!
ببین اینکه الآن من وتو و هرکسی داره، چی کار می کنه و چه حسی داره به چی بستگی داره؟ یه نگاه دیگه به خودمون وآدما است
خلاصه خلاصه الآن نظرم را میگم :در اصل الآن ما می خواهیم پیچیدگی های رشد و تحول انسان را بررسی کنیم
واضحه که عوامل بیرونی و درونی یعنی ژنتیک و محیط هستند که ما را یه جوری به یه سمت هایی هل می دن!
بعضی بیشتر بر رسش تاکید می کنند و معتقد هستند تفاوت ها فردی ناشی از تفاوت ها زیستی هست وبعضی دیگر بیشتر بریادگیری و تجربه در شکل گیری شخصیت تاکید می کنند
بعضی ها می گن ما یه سری ژن داریم و عوامل محیطی آن ها را فعال میکنه ولی خیلی پیچیده تراز این هست ؛ اینکه حتی ما چه تجربه هایی می کنیم یعنی تجربه های اولیه می توونه به ژنتیک برگرده وهمین تجربه ها یه سری ژن را فعال کنند ودوباره موجب یه سری تجربه بشن واین چرخه ادامه پیدا کنه!
اما یه نکته جالب ترم قبل توی روانشناسی عمومی خووندیم که بعضی ها که معمولا خیلی موفق هستند را می بینیم که عوامل درونی و بیرونی فوق العاده بدی دارند ولی آدم های موفقی شدند مثلا در بچگی تجربه از دست دادن پدر و مادر و آزار را داشته ولی الآن جزو موفق ترین نویسنده ها است (توی پرانتز بگم که من کتاب ترم قبلم را تویه خوابگاه جا گذاشتم و این مثالی که زدم را ترم قبل خووندیم یعنی 4 -5 ماه پیش و ممکنه مثال واقعی یه کمی فرق کنه ولی تا جایی که یادمه این بود) داشتم می گفتم یعنی عامل تجربه و محیط کمرنگ شده یعنی اینکه اون فرد در برابر محیط منفعل نیست ، بلکه خود فرد تصمیم می گیره چه تجربه ای را برای شکل گیری شخصیتش استفاده کنه و چه تجربه هایی را برای خودش به وجود بیاره ! البته اینکه می گم نه اینکه یه بچه اگر توی یه محیط خراب و بدون پدر و مادر بزرگ شد انتظار داشته باشیم فرد خوبی از آب در بیاد یعنی من اعثقاد دارم باید یه حداقل مثلا حمایت یکی از والدین یا فامیل یا ... را داشته باشه!!
و....
راستی اینکه من امروز دارم مثلا بلاگ می نویسم خوب بر می گرده به رفتار خانواده ام!یعنی شاید هرکی جای من بود الآن داشت بلاگ می نوشت .خودتون چی؟
ببینید سعی کنیم منفعل نباشیم بریم یه کم از بالا تر به خودمون وتجربه هامون نگاه کنیم !بیشتر ما آدما کاملا منفعل هستیم وهمونی هستیم که تجربه های محیطی و ژنتیک مون می خوان هستیم و این یه کم درد ناک هست! نه!البته همین جا بگم من نفی اختیار انسان نمی کنم و نخواهم کردوابدا اعتقادی به جبر ندارم ، بلکه می گم از اختیارمون استفاده کنیم و در برابر محیط و حتی ژنتیک منفعل نباشیم.
010101010101
01 امیدوارم این نوشته به درد همین هم خورده باشه!!

žymės: